به گزارش قدس آنلاین به نقل از خبرگزاری تسنیم، پس از حملات یازدهم سپتامبر که به گروه القاعده به رهبری اسامه بن لادن نسبت داده شد، افغانستان که کانون استقرار و فعالیت شبکههای تندرو و افراطی شده بود، به عنوان اولویت اول مبارزه با تروریسم برای آمریکا مطرح شد و واشنگتن با تکیه بر دو قطعنامه شورای امنیت (1368 و 1373)، کار سازماندهی نیروها برای حمله نظامی به خاک افغانستان را به اجرا درآورد.
در هفت اکتبر 2001 هواپیماهای آمریکایی در مأموریتی به اصطلاح «عملیات آزادی پایدار» برای نخستین بار مواضع طالبان را در افغانستان بمباران کردند. اهداف کوتاه مدت حمله آمریکا به افغانستان در قالب محورهایی چون ریشهکنی القاعده در افغانستان به عنوان مقدمهای برای نابودی هستههای مرتبط با آن در مناطق دیگر و انتقال این پیام به دیگر دولتها که حمایت از گروههای تروریستی و مجاز دانستن حملات تروریستی علیه منافع آمریکا و متحدانش چه عواقبی دارد، دنبال میشد.
از سوی دیگر اهداف بلندمدت این حمله را میتوان به تضمین قطعی در مورد نابودی القاعده در افغانستان و ممانعت از دستیابی دیگر دشمنان بالقوه این دولت به ابزارهای تهدیدزا، به ویژه سلاحهای کشتارجمعی جستجو نمود. در این خصوص، مواردی چون اعاده مجدد سرکردگی جهانی آمریکا و دسترسی بیشتر به آسیای مرکزی یا کنترل نفت خاورمیانه نیز قابل اشاره است.
در همین حال آمریکا و متحدانش اهداف خود را در افغانستان توسعه دادند و هدف دولت- ملت سازی، مبارزه با فساد، توسعه اقتصادی و برقراری کشوری باثبات و دموکراتیک را به عنوان برنامه های خود اعلام کردند.
اهدافی که به خاطر آن نه تنها هزینههای مالی و جانی بسیاری را متحمل شدند، بلکه موجب کاهش جایگاه و نفوذ آن کشور در افغانستان نیز شده است. در این زمینه هرچند طالبان دیگر قدرت را در دست ندارد، شکست هم نخورده است و می تواند هر زمان که بخواهد با عملیاتهای مختلف اوضاع را برای دولت افغانستان دشوار کند، همچنانکه در هفته های اخیر روند پیشرویی طالبان در مناطق مختلف افغانستان به خصوص قندوز و هلمند گسترش شاهدی بر این اظهارات است.
به علاوه آمریکا در دستیابی به اهداف بلندمدت نیز بازمانده است؛ این کشور نه تنها نتوانست موجبات کاهش نفوذ برخی قدرتها در منطقه آسیای مرکزی را فراهم کند، بلکه حتی تلاشهای آمریکا در این خصوص (در سالهای بعد) با واکنش شدید روسیه مواجه شد؛ تا آنجا که حضور آمریکا در منطقه روزبهروز بر آتش تنش میان دو کشور افزود و به بحران اوستیا منجر گردید.
در نهایت، همه این مسائل به تثبیت رهبری آمریکا بر جهان منجر نشده است، بلکه هزینههای کلان جنگ بر بحران اقتصادی این کشور را تحمیل کرده و فاصله رقبای آمریکا با وی را بیش از پیش کاهش داده است. ضمن آنکه جاهطلبیها و یکجانبهگراییهای آمریکا، موجی از اختلاف را در بین متحدان سنتی و غیرسنتی این کشور نیز پدید آورده همانند آنچه امروز در بحران سوریه شاهد هستیم.
در خصوص دولت- ملت سازی هم پیشرفت چندانی حاصل نشد و نبود دولت مقتدر، تقویت مخالفان مسلح، ناامیدی و مهاجرتهای فراوان در افغانستان برجستهتر از گذشته شده است. حتی فساد نیز گسترش یافته و روند بازسازی این کشور معلق مانده است.
در مجموع با توجه به اهداف از پیش گفته شده آمریکا در حمله به افغانستان نه تنها طالبان به بخشهای وسیعی از افغانستان بازگشتهاند که همچنین برخی نیروهای رادیکالتر از طالبان موسوم به گروه تروریستی داعش نیز در این کشور رشد کردهاند.
در مناظرههای انتخاباتی ریاست جمهوری امریکا، هنوز موضوع افغانستان در کانون توجه کاندیدهای دموکرات و جمهوریخواه قرار نگرفته است، اما قدر مسلم اینکه مساله افغانستان، یکی از مهمترین چالشهای پیش روی سیاست خارجی هر یک از این کاندیدها خواهد بود. زیرا مقامات کاخ سفید ناگزیرند برای پاسخگویی به افکار عمومی در سطح داخلی و بینالمللی به اتخاذ موضع بپردازند و این موضوع بی نتیجه را به سرانجامی برسانند.
نظر شما